ساقی رضوان ( شنبه 91/7/1 :: ساعت 5:17 عصر)
روز ِ آخرِ سال بود... باید کار دستی های بچه ها تموم میشد تا هفت سینشون تکمیل شه... یکی از بچه ها کل سین هاش رو گم کرده بود! یکی خراب کرده بود! خلاصه هر کی سفره ش یه ایرادی داشت... ازون ور قرار بود اهالی بیان حسینیه برای عکس گرفتن... منم دیدم اصلن وقتی ندارم تند تند خودم هفت سین هاشون رو تکمیل کردم و رو برگه چسبوندم و ریسه کردم و زدم به دیوار! هیچ وقت دوست نداشتم وقتی با بچه هام هستم کسی جز ما باشه، اما دیگه مجبور شدم جلوی چشمان اهالی این کارو کنم... عذابی بود ها! هم فردِ مذکور به بچه هاش گفته بود(بچه های اون نوجوون بودن) هم ط.عین بعد از نماز ظهر به اهالی گفته بود که هر کی هر چی میتونه بیاره که یه سفره هفت سین بچینیم... چون قرار بود مراسم سال تحویل داشته باشیم... کار عکاسی که تموم شد دیدیم اهالی عوض اینکه برن وسایل بیارن تکیه زدن به دیوار و ما رو تماشا میکنن! ط.عین بهشون گفت که عزیزان خیلی فرصت نداریم و ما باید زودتر بریم... اما انگار نه انگار! مام نشستیم گفتیم شاید ییهو فرجی بشه! یکی از خانم ها گفت سفره نمیندازید؟ گفتیم خب ظاهرن کسی نمیخواد همکاری کنه... خودش رفت و چند تا چیز آورد... بقیه هم انگار منتظر یه استارت بودن به تکاپو افتادن و خلاصه هر کی یه چیزی آورد... شروع کردیم به چیدن و در اون بین فردِ مذکور یهو یه تزهایی میداد که من و ط.عین وسط اون همه آدم چش غره ای بهش میرفتیم که ینی کشته فرض کن خودتو:دی خلاصه سفره هفت سین روستای اسپند هم با کمک اهالی ازین قرار شد: |